Monday, June 18

.
من ديگر هيچوقت نمي خوابم
كه خوابتو ببينم
و توي خواب من
خواب خود خودم
پشتتو به من بكني
و بري
بدون اينكه حتي جرات كني
كه تو چشماي من نگاه كني
و يه "خداحافظ" ساده بگي ..
و من همينطور وايسم و
وايسم و
لبخند بزنم
كه اگه يه وقت تو
نظرتو عوض كردي
روتو برگردوندي
و برام دست تكون دادي
نفهمي كه چقدر دلم گرفته
چون ميدونم كه تو
هيچوقت اين كارو نميكني
...
پس من در اتاقمو از بيرون قفل مي كنم
و كليدشو از پنجره ميندازم بيرون
كه ديگه هيچوقت پام به تخت خواب نرسه
كه ديگه هيچوقت دلم نگيره ..

من تا صبح بيدارم
.


1 comment:

Anonymous said...

یه جورایی دردناکه که حتی خواب خود خود آدمم مال خودش نیست واقعا جایی هست که بشه فرار کرد؟