Wednesday, November 28


Phase six:
Comon baby light my fire!!!!


Monday, November 26


Phase five:
Look at me. I was here all along.


Phase four:
It's a game, find me.

Saturday, November 24


Phase three and a half: I have to collect every piece of my shattered self from all around the floor.. are you still willing to wait?

Friday, November 23


Phase three:
Wait for me

Thursday, November 22


Phase two:
Release your tension


Phase one:
Define your mood


Friday, November 16

به دفعات تاریکی را به سکوت بخشیدم

اشتباه کردم آیا ؟

زُل زدم به مداد ِ شکسته ام

پوستم خسته شده

می خوام برم جنگل خودمو بکارم تو زمین

رشد کنم بزرگ و تنومند بشم


Sunday, November 11

I hate everything
I hate you
I hate myself
I hate winter
I hate cold
I hate being sick
I hate the scarf I bought today
I hate the stupid bus
I hate the rain
I hate having this insistent pain in my rib
I hate Russell who offers the course only once a year
I hate my group mates
I hate that she was thanking 'Lord' for letting her live again after that car accident
I hate your desperate attempt for convincing me what to do
I hate that she only studies hard to make the 'master' happy
I hate that I still have no fucking idea what I want
I hate that when you asked me what is important to you in life I couldn't think of anything
I hate that I don't want to die but I can't think of a good reason
I hate how you always pushed me to be perfect
I hate that although I don't want to be perfect I am never happy
I hate that I love psychos
I hate this idiotic blog
I hate reading strangers' blog
I hate that by reading this you'll think I need to grow up
I hate growing up
I hate grown up people who act like children on purpose and don't know how fake they are
I hate having two characters
I hate trying to change my personality
I hate that I'm having trouble being myself
I hate that I sometimes worry about my gesture
I hate that you have absolutely no clue what is my problem and you are looking for one
I hate that I want to be 'normal' and 'taboo' at the same time
I hate that I can't get a few hours of decent sleep without having nightmares
...
I love that I finally admitted that it's ok to sometimes hate...

Saturday, November 10

The wall must fall


Have you ever built a wall ?
I have.
It's strange, you want to know what's happening on the other side of the wall but you choose not to look, not to hear and not to care
My wall is so very tall, hard to even see the sky
...
They destroyed down the wall
brick by brick
and so will I

Thursday, November 8


حرفمو پَس می گیرم
چراشو بعداً میگم
I'm reaching my break point...

Wednesday, November 7


I am going to Fight my believes
And follow my
drea
M . . .
If you think I'm wrong,
You are more than welcome to prove it
I came a long way for this
And I'm not giving up this easy
Because I
DARE, and I CARE
For
Me
And for all of t
Hem

My weakness makes me strOnger,
Cause I don't use it as an excuse
But you make excuses for the facts,
which exist and you don't have the coura
Ge to change
although deep inside you want to..

That's exactly where we are di
FFerent.


Monday, November 5

شوری داشتم برای خودم

باوری، باری، حقیقتی

داشتم.

کلاغی که خبرهایم را می بُرد

همسایه ای که بوی عطرش دیوانه ام می کرد

روزنامه فروشی که رازم را می دانست

دوستی که از سر ِ کوچه بلند صدایم می کرد

درخت انجیری که بار ِ غُصّه ام را می کشید

کاجی که وقتی مُرد خاکش کردم

پسری که حسرت آغوشش بد به دلم ماند

کُنج اتاقی که از من نپرسید چرا تنهایی

آفتابی که جنبه نداشت

خوش بودم برای خودم


Sunday, November 4

در واقع فقط داشت دور اونجا راه میرفت و اولین چیزی که راجع به هر کس میدید و توجه ش رو جلب میکرد بلند میگفت.
بر عکس ِ من
اگه منم میخواستم فکرامو بلند بگم حتما دعوا میشد
ناتاشا بود اسمش، اصلا به قیافه درب و داغونش نمیومد
وقتی پرستاره صداش کرد شنیدم
کم کم داشت خلوت میشد
از اون خرتو خری ِ دو سه ساعت پیش که من اومدم خیلی بهتر بود
میدونستم الانه که بیاد سراغ من چون هیچکی دیگه نیست که بهش گیر بده
اصلا حوصله حرف زدن نداشتم
گوشه چشمم دیدمش که داره میاد به طرف من
زل زده بودم به مامور سکیوریتی که هی پای بیسیم ش یه چیزی میگفت و از اینور میرفت اونور که باهاش چش تو چش نشم
ولی دیگه دیر بود

-"Your glasses are purple"

يواش رومو برگردوندم اونور
يه کم نگاش کردم، هيچ حالتی تو صورتش نبود. خنثی بود انگار

-"It's blue!"
"It's purple from where I see"-

يه کم ديگه تو چشاش نيگا کردم، اونم همينطوری منو نيگا می کرد
نمی دونم چرا يه حسی بهم می گفت يه مشت بزن تو دهنش

انگار ديگه هيچکی نبود تو اين دنيا که من عصبانيتم رو سرش خالی کنم

يهويی دلم براش سوخت، ته چهرش يه برق محبت بود

رومو کردم يه ور ديگه بلکه ولم کنه

"?How are you"-

گفتم
: "I'm ok". از اين بداخلاق تر نمی تونستم باشم

"Good that's a good answer"-

می خواستم بگم حالا يعنی چی مثلا؟ به من چکار داری برو ولم کن!

هيچی نگفتم

داشتم تو دلم به پرستاره فحش می دادم که سه ساعته منو کاشته

همون موقع يه نفر از در اومد تو و ناتاشا بلافاصله روشو کرد اونور و رفت به طرفش
از شرش خلاص شدم.
...
احساس میکردم دیوارا از همه ور دارن میان به طرف من
با تمام وجودم دلم میخواست از اونجا برم

-"Bane...fesh?"
-"Yes"

کوچکترین انگیزهای برای تصحیح ِ پرستاره نداشتم
خودم اون اول که اَزَم پرسید اِسمِت شکل کوتاه تری نداره با قاطعیت گفته بودم نه
ناتاشا داشت از در میرفت بیرون، خیلی هم شاکی بود
یه فحشی هم به اون یکی پرستار لاغره داد
سوز بدی از لای در میومد
یکی از مامورهای سکیوریتی پشت سرش رفت بیرون که مطمئن شه برنمیگرده
منم پشت ِ سر ِ این یکی پرستاره رفتم