Tuesday, October 2

من اينور ِ باغ ام
دويدم رفتم تو تاريكی قايم شدم
چشام هيچ جا رو نمی بينه از بس تاريكه
نفس نمی كشم كه يه وقت نفهمی كجام

تو اونور ِ باغی
چِشم گذاشتی و تا صَد شمردی كه من برم قايم شم
چِشات هيچ جا رو نمی بينه از بس تاريكه
تكون نمی خوری كه من يه وقت نيام سُك سُك كنم

صداتو ميشنوم كه داد ميزنی و ميگی: "زود بيا دیگه من می ترسم"
صدامو ميشنوی كه داد ميزنم و ميگم: "زود بيا دیگه من می ترسم"
دارم ميدو َم اونوره باغ
داری ميدویی اینوره باغ



No comments: