Saturday, October 20



i need


Monday, October 15

ا يمان بياوريم به آغاز فصل سرد

Saturday, October 13


وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای غريبه....
چقدر دلم می خواست اينجا بودی
چرت و پرت می گفتی و به حماقت من می خنديدی
برام خالی می بستی و من باور می كردم
چهار ساعت به هم زل می زديم
باهم وقت تلف می كرديم... يك عالمه
اصلا تو كی هستی ؟

Thursday, October 11

تحريف؟ كار از تحريف گذشته ...
من دارم خدمو با دستای خودم خفه می كنم
هيچ فكری تو اين دنيا نيست كه هر روز از تو سرم نگذره
لحظه ای نيست كه از خودم بدم نياد و از اين انزوای كوفتی كه مثل ِ خوره می افته به جونم و خونمو می خوره منزجر نباشم
با اينهمه همچنان ثانيه ای نيست كه با تمام وجودم به آدما اميدوار نباشم ...
تمام نيروهای درونی من دارن با تمام قوا با هم می جنگند
اين تناقض ِ كه داره منو از پا در مياره
...
امروز بالاخره گريه كردم و حالم بهتر شد
ای كاش تو هم به اندازه خودم به من اميدوار بودی
اگه اين تناقض رو هم نداشتم كه تاحالا از پا در اومده بودم
گوش بدم هيچی عوض نميشه 'In Rainbows' صد بار ديگه هم اگه به
ولی اگه لازم باشه روزی صد بار گريه می كنم
و انقدر گوش می كنم كه اونم تكراری بشه



Monday, October 8




If you should go skating
On the thin ice of my life
Don't be surprised when a crack in the ice
Appears under your feet
With your fear flowing out behind you
As you claw the thin ice
And soak into my cold soul..


Tuesday, October 2

من اينور ِ باغ ام
دويدم رفتم تو تاريكی قايم شدم
چشام هيچ جا رو نمی بينه از بس تاريكه
نفس نمی كشم كه يه وقت نفهمی كجام

تو اونور ِ باغی
چِشم گذاشتی و تا صَد شمردی كه من برم قايم شم
چِشات هيچ جا رو نمی بينه از بس تاريكه
تكون نمی خوری كه من يه وقت نيام سُك سُك كنم

صداتو ميشنوم كه داد ميزنی و ميگی: "زود بيا دیگه من می ترسم"
صدامو ميشنوی كه داد ميزنم و ميگم: "زود بيا دیگه من می ترسم"
دارم ميدو َم اونوره باغ
داری ميدویی اینوره باغ