شمعی روشن كردم به اميد اينكه تا ابد با من بسوزد
غافل از اينكه پشت سرم بادی وزيد و شعله اش را كشت
برگشتم تا شعله ای ديگر بيافروزم که شمع به من گفت :
طاقت مرگ شعله ديگری را ندارم ...
ب
.
برگشتم تا شعله ای ديگر بيافروزم که شمع به من گفت :
طاقت مرگ شعله ديگری را ندارم ...
ب
.
No comments:
Post a Comment