Sunday, January 28

تمام روز با همه حركت و كار و زندگي يه طرف, شب كه آدم ميره تو تخت بگيره بخوابه يه طرف...
اينقدر فكر و خيال مياد تو اين مغز معيوب آدم كه خدا ميدونه
يعني بعضي وقتا دلم ميخواد با پتك بزنم تو سرم به خودم بگم بگير بكپ ديگه!
ولي خب متاسفانه امكانات محدوده و پتك ندارم
اون موقعهايي كه آدم بدجوري احساس تنهايي ميكنه فكر و خيال هاي شبانه هم هي بيشتر و آزاردهنده تر ميشه...
اينجور وقتا اگه يكم فكر كنی (وسط همون فكراي شبانه) ميبینی اونقديم كه فكر ميكني تنها نيستي
فقط باید رفیقاتو یکم آدم حساب کنی وبهشون اعتماد کنی ...
همین که با یه نفرحرف بزني خيلي فرقشه... لازم نيست چيزه خاصي بگي
آدما فكر ميكنن كه مجبورن بار همچيو تنهايي تحمل كنن و سختي بكشن... يكمش درسته, هميشه همچي بر وفق مراد آدم نيست كه...
ولي از يجايي كه ميگذره كم كم تبديل به مازوخيسم ميشه...
ميدوني چي ميگممممممم!
مطمئنم ميدوني پس لطف كن برو با هر كي دوست داري دو كلمه حرف بزن, اونوقت ميبيني شب چقدر راحت تر مي خوابي...
بعضي وقتا حتي ميتوني با سوپور محله حرف بزني
:D ... بخدا حالت بهتر ميشه

1 comment:

Anonymous said...

مگه من مردم که تو بری با سوپور محلتون حرف بزنی!